بعد از کلی وقت دوباره فرصتی نه پیدا، بل که ساختم تا مطلبی به یادگار بگذارم. البته در یادگار ماندن مطالب در فضای مجازی هم حتا تردید دارم!! حالا بعد از اینکه ما نباشیم کی یادش میاد سروهایمان را تمدید کند. بگذریم...

از دفعه قبل تا به حال احتمالا تعدادی کتاب بیشتر خواندم، پس به طور طبیعی و اگر همه چیز درست پیش رفته باشد، می بایست شعورم اندکی بالاتر رفته باشد، هر چند مطمئن نیستم همه چیز همیشه درست پیش برود!!

یک چیزی فهمیدم که دوست دارم هر کسی گذرش به اینجا رسید بفهمد، هر چند این را هم شک دارم که فهمی که یک نفر رسیده باشد را بتواند به دیگری به هم آن سان منتقل کند.

مطالعاتم را در زندگی آدم های موفق، و کتابهای از دسته خودیاری و موفقیت به شدت زیاد کردم و متوجه این شده که هر کسی نقشه گنج خودش را لازم دارد و نقشه های گنج بقیه به درد شما نمی خورد و مو به مو آن را اجرا کنی گنج مال تو نیست ...

تو باید نقشه گنج خودت را پیدا کنی..

 

نصفه شبه و مثل این چند روز اخیر من بیدارم...

میخوام از تجربه تمرکز بسیار شدید بنویسم.

شاید تا بحال تجربش کرده باشید.

من هر وقت وارد فاز تمرکز بسیار شدید می شم بعد که از اون حالت در میان انگار کل دنیا برام نو شده و تازگی داره ویک جور دیگه ای هست.

مثل وقتی که بارون می باره و شما از هوای داخل خونه به هوای بارانی میرید و با یک تازگی روبرو میشوید.

من به کتابهای خودیاری خیلی علاقه دارم و تا بحال تعداد زیادی از اونها رو خوندم. خیلی جالبه کتابهایی که در رابطه با کارهای عمیق، تمرکز و هدف صحبت می کنند حتما از زندگی برنامه نویسان مثال می زنند.

خیلی عجیبه شاید برنامه نویسی دنیایی باشه که در اون بتونی تجربیات متفاوت تر از هر کاری را بدست بیاری.

با اینکه بیش از 14 ساله  وارد دنیای برنامه نویسی شدم ولی هیچ وقت دوسش نداشتم.

باید اعتراف کنم که کم کم دارم بهش وابسته میشم.