هر بار کتابی که بشود به آن کتاب گفت می خوانم. اجازه می دهم به خودم که جای نویسنده باشم.بجای او احساس کنم و بجای او فکر کنم. بجای او بخندم و بجای او اشک بریزم‌.

*جانستان کابلستان* کتابی است که هم جانستانش را دوست دارم و هم کابلستانش را.

اجازه می دهم برق نگاه آن دختر هشت ماهه بلاکش هیچ گاه از ذهنم بیرون نرود. 

اجازه می دهم هزاران بار با خودم تکرار کنم: جوانمرد به مزد کار نمی کند.

اجازه می دهم مرور کنم رسم جوانمردمان را.

جوانمرد مردانی هستند مردمان این دیار!.

اجازه می دهم انسان را دوست بدارم به صرف انسان بودنش.

چه در BRIC باشد و چه در بین النهرین و چه در ماوراءالنهر

چه در شرق باشد و چه در غرب.

اجازه می دهم به رسم خواجه غلتان بغلتم و بغلتم و بغلتم تا روشن تر شود فهم تاریکم. 

*رضا امیرخانی* از تو بخاطر لحظات مفید زیستنت سپاسگزارم.

نوشتن دیدگاه