عجب نونی براش داشت رو شنیدید؟

شاید شما هم مثل من بشناسید کسانی رو که سودشان در اختلاف است. 

_خط خطی و مچاله کردن کاغذ مثل فیلم ها_

{

نشد...

اینجور نوشتن ها به دلم نمیچسبد. یک چند نفری از قلمم تعریف کردند و همش دیگه نگران این هستم که نکنه این خوب نشه، بعضی اوقات آدم بی جنبه را نباید تعریف کرد. باید شرح داد.

}

_خروج از خط خطی و مچاله کردن_

اشیا به ضد اونها شناخته می شودند مثلا اگر سیاهی نباشد که سفیدی معلوم نمی شود. یا تر و خشک یا هزاران مثال دیگر

ما این قانون ضدیت رو خوب فهمیدیم.

ولی بعضیهامون چون هویتی نداریم برای اینکه شناخته بشیم برای خودمون متضاد درست میکنیم. دشمن درست می کنیم.

از لحاظ سیاسی بگیر، فرهنگی بگیر و ...

رابطهٔ «مصیبت و گرفتاری» با مفهوم «تاب‌آوری» - سایت موسسه هم آوا

ساعت از نیمه های شب گذشته است. دوست دارم بنویسم آخر برخی اوقات کلمات از مغزم سرریز می شوند.

دقیق تر بخواهم برایتان بگویم یعنی:ریختن مظروف از لب ظرفی چون بیش از اندازه باشد.(لغت نامه دهخدا)

و من این سرریزها را دوست دارم. البته اگر به آن نگوییم نشتی:مایعی که از ظرفش نفوذ کرده و تراویده باشد(لغت نامه دهخدا)

به نظرم حافظ هم سرریز داشته است و تاب نگه داشتن برخی مفاهیم را نداشته و محصول این سر ریز ها اشعار ناب عرفانی می شده.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

 

?آخرین باری که سوار مترو شده بودم و ایده مترو نویس به ذهنم رسیده بود دو سال پیش بود. قبل از کرونا.
اون موقع ها مردم صورتشان پیدا بود و ماسکی به چهره نداشتند ‌و از همدیگه نمی ترسیدند.??

?اولین تفاوتی که بعد از دو سال دیدم، صندلی های مترو بود که یکی در میان برچسب هایی زده شده بود که اینجا ننشینید. ⛔
این برچسب های اینجا ننشین هم چیز خوبی است و به نظرم خودش میتواند یک شغل باشد.
یک حساب سر انگشتی کنید می فهمید چند تا صندلی تو شیراز خودمان داریم که مردم نباید بنشینند....
تازه صندلی مسئولین هم به کنار  که مردم نمی توانند بنشینند و میشود برای آنها هم نوعی برچسب تولید کرد.


?برچسب ها را نگاه می کردم و جای خود را انتخاب کردم. روی بعضی از صندلی ها که در  گوشه قرار داشت هم برچسب زده بودند. و من و نفراتی که همراه من وارد واگن شدند همه دنبال گوشه بودیم.(توضیح ایستگاه اول بودم و واگن خالی بود).
به برچسب های این صندلی ها نگاه کردم دیدم بیش از بقیه از رنگ رو افتاده اند.
 اونجا بود که گفتم گوشه گیرها زیاد شده اند.?
 
?مامور مترو آمد داخل و به جوانی که ماسک نداشت گفت ماسک نداری و اون هم گفت ماسک ندارم. و گفت خوب هیچی.
احتمالا اگر می گفت، بچه ها این ماسک نداره خخخخ، پایان مناسب تری بر این دیالوگ بود.
?