در روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همه ی آهنگران داستان های ایرانی تنش می خارید و هی بینی در کار حاکم وقت می کرد !!
 حاکم محلی ،  که از دست او به تنگ آمده بود نامه ای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ می کند !!!


پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی ، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان می نویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمه ی تمرد و سرکشی چیست !! حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه می کنند ، کبوتر نامه بر بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت می کند!!!


خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را می خواند و اطرافش را خوب نگاه می کند و می بیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامه بر هم که وظیفه شناس است و کار درست ... !!! نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس ، آهن می گویند و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا می کنند !!!

 

چند روز پیش پسر کوچکم یک روتختی رو به گردنش گره زده بود و داشت می دوید، مادربزرگش بهش گفت پسرم زورو شدی و پسر کوچیک شش سالم که ته انیمیشن شناسی ابر قهرمانی هست بهش گفت زورو کیه؟
همین باعث شد من به فکر فرو برم، خیلی تفاوت کردیم. تفاوت هامون به همین محسوسی هست.

از زورو تا کاپیتان زیر شلواری

ابر قهرمان نسل من و ابر قهرمان نسل نو

 

دوباره گذرم به مترو افتاد 

و داستانک مترو نویس من شروع شد. 

دوباره گوشه نشستم و دوباره یکی روبروی من است که ماسک ندارد.

اینبار ولی مامور مترو به او تذکر نداد(مترو نویس قبلی را بخوانید). سرم را برگرداندم دیدم یکی دیگر هم اون ور است که ماسک ندارد و کسی هم به او کاری ندارد.

فاتحه کار را خواندم و گفتم ماسک زدن دارد ول می شود.

با خودم گفتم شاید وظیفه من است که به او و اون آقای اونوری بگویم ماسک بزن ولی یاد کلیپ دیروزی افتادم که یک آقایی که معتقد به ماسک زدن نبود برایم فرستاد.

در اون کلیپ که یک دکتر امریکایی احتمالا طرفدار سیاست های ترامپ می گفت. ماسک زدن تاثیر ندارد و این سیاست هاست که عوض شده و حالا که بایدن آمده می گویند ماسک بزنید.

کاری به بایدن و ترامپش ندارم که یک از یک بدتر هستند ولی کار به دکتر بودن اون دارم‌‌.

البته من که نمیدونم دکتر بود یا نه ولی حداقل لباسش را داشت.

همین یک جمله که ماسک زدن تاثیری نداره و دانستن اینکه خیلی ها به دنبال این سبک پزشکی هستند و به دارو و درمان پزشکی نوین اعتقادی ندارند.

در من ایجاد تردید کرد.

به من چه شاید اونها راست بگن.

سرم را از گوشی بالا آوردم‌.

پسر بچه روبروی من هم یک مرحله از بازیش را رد کرد و به مرحله بالاتر رفت. از صدای تیر اندازی و صدای اهنگ پیروزیش دانستم.

نگاهی به چپ و نگاهی به راست انداختم. بعد چند ایستگاه بی ماسکها زیادتر شده بودند و هیچ کس کاری بهشان نداشت.

شاید همه تردید دارند...