دوباره گذرم به مترو افتاد
و داستانک مترو نویس من شروع شد.
دوباره گوشه نشستم و دوباره یکی روبروی من است که ماسک ندارد.
اینبار ولی مامور مترو به او تذکر نداد(مترو نویس قبلی را بخوانید). سرم را برگرداندم دیدم یکی دیگر هم اون ور است که ماسک ندارد و کسی هم به او کاری ندارد.
فاتحه کار را خواندم و گفتم ماسک زدن دارد ول می شود.
با خودم گفتم شاید وظیفه من است که به او و اون آقای اونوری بگویم ماسک بزن ولی یاد کلیپ دیروزی افتادم که یک آقایی که معتقد به ماسک زدن نبود برایم فرستاد.
در اون کلیپ که یک دکتر امریکایی احتمالا طرفدار سیاست های ترامپ می گفت. ماسک زدن تاثیر ندارد و این سیاست هاست که عوض شده و حالا که بایدن آمده می گویند ماسک بزنید.
کاری به بایدن و ترامپش ندارم که یک از یک بدتر هستند ولی کار به دکتر بودن اون دارم.
البته من که نمیدونم دکتر بود یا نه ولی حداقل لباسش را داشت.
همین یک جمله که ماسک زدن تاثیری نداره و دانستن اینکه خیلی ها به دنبال این سبک پزشکی هستند و به دارو و درمان پزشکی نوین اعتقادی ندارند.
در من ایجاد تردید کرد.
به من چه شاید اونها راست بگن.
سرم را از گوشی بالا آوردم.
پسر بچه روبروی من هم یک مرحله از بازیش را رد کرد و به مرحله بالاتر رفت. از صدای تیر اندازی و صدای اهنگ پیروزیش دانستم.
نگاهی به چپ و نگاهی به راست انداختم. بعد چند ایستگاه بی ماسکها زیادتر شده بودند و هیچ کس کاری بهشان نداشت.
شاید همه تردید دارند...
نمی دانم مقصر کیست. مقصر منم که تردید دارم؟
مقصر حق آزادی اوست یا مقصر مامور مترو است که اینبار حاضر نبود؟
پدر پسر برنده بازی گوشی که مرحله به مرحله بالاتر میرفت، به آقای بی ماسک اولی گفت: آقا پولت از جیبت افتاده و اون آقا تشکر کرد و پولش را در جیبش گذاشت.
معلوم است اون پدر پسر برنده در اینکه افتادن پول ضرر دارد تردید نداشت.
یادم به خاطره ای که برای خودم اتفاق افتاده بود افتاد.
چند سال پیش لاستیک ماشینم پنچر شده بود و لاستیک دیگر قابل تعمیر نبود.دوست داشتم و تصمیم گرفتم روی لاستیک پنچر مقداری برانم تا به جایی برسم که بشود ماشین را پارک کرد.
اون لحظه بود که عالم و آدم به من گفتند لاستیکت پنچر است و دیگر روم نمیشد روی لاستیک پنچر برانم.
گویا هیچ کس تردید ندارد راندن روی لاستیک پنچر ضرر دارد.
و مختار در سکانسی ماندگار به ابراهیم بن مالک گفت: باشد که خدا ما را از همراهی شکاکان بی نیاز سازد.