چاپ
دسته: دلتابی ها
بازدید: 1370

 

?آخرین باری که سوار مترو شده بودم و ایده مترو نویس به ذهنم رسیده بود دو سال پیش بود. قبل از کرونا.
اون موقع ها مردم صورتشان پیدا بود و ماسکی به چهره نداشتند ‌و از همدیگه نمی ترسیدند.??

?اولین تفاوتی که بعد از دو سال دیدم، صندلی های مترو بود که یکی در میان برچسب هایی زده شده بود که اینجا ننشینید. ⛔
این برچسب های اینجا ننشین هم چیز خوبی است و به نظرم خودش میتواند یک شغل باشد.
یک حساب سر انگشتی کنید می فهمید چند تا صندلی تو شیراز خودمان داریم که مردم نباید بنشینند....
تازه صندلی مسئولین هم به کنار  که مردم نمی توانند بنشینند و میشود برای آنها هم نوعی برچسب تولید کرد.


?برچسب ها را نگاه می کردم و جای خود را انتخاب کردم. روی بعضی از صندلی ها که در  گوشه قرار داشت هم برچسب زده بودند. و من و نفراتی که همراه من وارد واگن شدند همه دنبال گوشه بودیم.(توضیح ایستگاه اول بودم و واگن خالی بود).
به برچسب های این صندلی ها نگاه کردم دیدم بیش از بقیه از رنگ رو افتاده اند.
 اونجا بود که گفتم گوشه گیرها زیاد شده اند.?
 
?مامور مترو آمد داخل و به جوانی که ماسک نداشت گفت ماسک نداری و اون هم گفت ماسک ندارم. و گفت خوب هیچی.
احتمالا اگر می گفت، بچه ها این ماسک نداره خخخخ، پایان مناسب تری بر این دیالوگ بود.
?


?مامور مترو از مترو پیاده شد‌ و رفت و مترو حرکت کرد.
و بعد از دو سال و اندی و کرونا همچنان خیلی ها سرشان در گوشی بود.
 این یکی از اصول مترو سواری است. و شیراز و تهران و ... هم نمی شناسد.
 از جمله کسانی که سرشان در گوشی بود  آن جوان بدون ماسک بود  که کیسه برنجی در دست داشت و احتمالا در کیسه برنجش وسایل کارش بود و از خشکی و زمختی دستانش می شد تشخیص داد که کارگر است.⚒️
ومن هم که بنا به هدف والا جومونگی و نوشتن مترو نویس می بایست سرم در گوشی باشد.


?چند ایستگاه که گذشت شنیدم که این خانم مترویی میگه که ایستگاه بعد ایستگاه پایانی هست.
 گفتم حکما اشتباه شنیدم.
بعد دوباره در ایستگاه بعد که قرار بود پایانی باشد هم گفت ایستگاه بعد جانبازان ایستگاه پایانی.
گفتم پیاده رفته بودم الان رسیده بودم جانبازان . این داستان ها رو نداشت.
بعد دیدم نه مدلش اینجوری است که هر ایستگاه رو خانم مترویی میگه پایانی و جانبازان.
شاید مترو هم کرونا گرفته باشه که خل و چل شده.
 یا اینکه سیاستی پشت قضیه هست که مردم پیاده بشن که شلوغ نشه و... که ما مثل بقیه قضایا این مصلحت ها را نمیفهمیم ?
ولی معلوم بود همه اینکاره هستند، غیر از من. هیچکس عین خیالش نبود که جانبازان کاوه باشد یا فرصت شیرازی...
و همچنان من گوشه را چسبیدم تا به مقصد برسم.
?